تصمیم
سلام جیگر مامان.
عزیزم میخوام کمی برگردم از عقب تر برات تعریف کنم:
مامانی وقتی درسش داشت تقریبا تموم میشد و خیالش کمی از بابت درس راحت تر شده بود دیگه با بابایی تصمیم گرفتیم که زندگیمونو قشنگ تر کنیم.میپرسی با کی؟خوب معلومه با شما عزیزم
اخه بابایی خیلی نینی دوست داره ولی من میگفتم باید درسم تموم بشه.چون میخواستم به نینی جونم خوب رسیدگی کنم.
خلاصه از اردیبهشت 91 مامانی رفتم دکتر که خودمو چکاپ کنم که مطمئن بشم سالمم و به امید خدا بتونم یه نینی سالم دنیا بیارم.
از خرداد ماه دکتر به من و بابایی دیگه اجازه داد.
من فکر میکردم که حالا که من وبابایی سالم هستیم شما جیگر طلای مامان و بابا همون ماه اول زودی میای تو دلم.ولی غافل از این که نخیرررررررررررررر این جوریها هم نیست.نمیدونستم این قدر ناز داری قربونت برم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی